مدیریت پروژه، نظام سازمان یافته و به نوعی مدیریت منابع (بطور مثال منابع انسانی) می باشد به نحوی که پروژه با یک چشم انداز مشخص، کیفیت مشخص، زمان مشخص و قیمت تمام شدة مشخص به اتمام برسد به عبارت دیگر مدیریت پروژه بکارگیری دانش، مهارت ها، ابزارها و تکنیک ها در اداره فعالیت ها، بمنظور رفع نیازها و انتظارات متولیان پروژه میباشد. مدیریت پروژه در اجرای این مهم از دو بازوی قدرتمند برنامهریزی و کنترل بهره میگیرد. مدیریت برنامهریزی و کنترل کاملاً متفاوت است و روشهای فنی متفاوتی نیاز دارد و همین موضوع باعث پیشرفت علم مدیریت پروژه گردیده است.
اولین موضوعی که در مدیریت پروژه اهمیت دارد، این است که اطمینان حاصل کنیم پروژه با محدودیتهای مشخص تعریف شده باشد و دومین موضوع که میتواند بحث جالبتری نیز باشد، بهینه سازی اختصاص منابع و یکسانسازی دادههای مورد نیاز به منظور دستیابی به اهداف از پیش تعیین شده در پروژه میباشد؛ چرا که پروژه از یکسری فعالیتهای کاملاً مشخص که از منابع (مالی، انسانی، مواد، انرژی، فرصت، تدارکات، ارتباطات و...) به منظور رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده استفاده می نمایند، تشکیل شده است. ولی بطور کلی میتوان گفت هدف از اجرای پروژه برآورده کردن ایدهها و نیازها و رسیدن به اهداف میباشد. مدیریت پروژه مستقیماً از مسئولیتهای شخص مدیر پروژه میباشد.
مدیریت پروژه کوششی یکپارچه است لذا عمل یا نقص در اقدام به عمل در یک حوزه معمولاً بر سایر حوزهها تأثیر میگذارد. ممکن است تعاملات روشن و قابل درک باشند یا میتوانند ظریف و نامشخص باشند. به عنوان مثال یک تغییر در محدوده اغلب بر هزینهی پروژه اثر میگذارد ولی ممکن است که بر روحیهی تیم یا کیفیت محصول نیز تأثیرگذار باشد یا نباشد. این تعاملات اغلب به موازنهی بین اهداف پروژه نیازمندند ممکن است عملکرد در یک حوزه تنها در صورت فدا شدن عملکرد در سایر حوزهها بهبود یابد. ممکن است این موازنههای خاص عملکرد از یک پروژه به پروژهای دیگر و از یک سازمان به سازمانی دیگر متفاوت باشند. مدیریت موفق پروژه به مدیریت فعال این تعاملات نیازمند است. پروژهها نیز مانند هر کار دیگری محدودیتهای خاص خود را دارا هستند. در مدیریت پروژه این محدودیتها معمولاً شامل حوزه (چشمانداز)، زمان و هزینه میباشند که به این سه فاکتور اصطلاحاً مثلث مدیریت پروژه هم گفته میشود و هر محدودیت نمایندهی یکی از اضلاع مثلث میباشد. همچنان که در هندسه اگر یکی از اضلاع تغییر کند سایر اضلاع تغییر میکند در مدیریت پروژه هم تغییر هر یک از این محدودیتها بر روی سایر عوامل تأثیر گذار است به عبارت دیگر این سه محدودیت با هم در تعامل هستند و تغییر هر کدام موجب تغییر در محدودیتهای دیگر میشود مثلاً اگر حوزه پروژه (اهداف و یا کیفیت) افزایش یابد طبیعتاً زمان و هزینه نیز افزایش مییابند و یا یک محدودیت شدید زمانی باعث افزایش هزینهها و کاهش چشمانداز میشود. همچنین بودجه کاملاً محدود باعث افزایش زمان و کاهش چشمانداز میشود. اما جالب است که بدانید بسیاری از متخصصان مدیریت پروژه از محدودیتهای سهگانه پروژه به عنوان چارچوبی برای ارزیابی تقاضاهای رقابتی یاد میکنند. محدودیتهای سهگانهی پروژه اغلب به شکل مثلثی ترسیم میشوندکه هر ضلع یا گوشهی آن بیانگر یکی از عواملی است که توسط تیم پروژه مدیریت میشوند.
لازمه موفقیت هر پروژه، دستیابی توأمان به هر سه عامل زمان، هزینه و حوزه است و خارج شدن هر یک از سه عامل مذکور از حدود تعیین شده، میتواند به انجام پروژهای ناموفق و غیراقتصادی منجر شود. که در این میان سه عنصر کارفرما، پیمانکار و مشاور، نقش اصلی را در کنتر ل زمان، هزینه و کیفیت دارند.
با توجه به اهیمت موضوع برند و نامگذاری آن برای سازمان ها، مرکز آموزش مجازی رایتک به تحقق این امر مقاله زیر را طراحی و در دسترس علاقمندان قرار داده است. در این مقاله نکاتی در خصوص نامگذاری برند مطرح شده است. می توان گفت یکی از با ارزشترین دارایی های هر شرکت نام و نشان تجاری آن شرکت می باشد. ارزش ویژه برند هر ساله توسط موسسات معتبر جهانی در مورد برندهای مختلف اندازهگیری می شود، اما در این میان این ارزش گذاری از دید مشتری از اهمیت بالایی برای شرکتها برخوردار است. زیرا در نهایت موفقیت و ماندگاری آنها در گرو مشتریان آنها است. به همین دلیل ارزش ویژه برند از ارزش دارایی های فیزیکی به مراتب بیشتر بوده که این امر نشانگر اهمیت بالای آن است.
برند مجموعه گرههای ذهنی یا تداعیات کارکردی، احساسی، عقلی و مزیتهایی است که ذهن بازار هدف را اشغال نمودهاست. تداعی معانی پیوند دادن تصاویر و نشانه ها با برند یا مزایا و فواید یک برند است. این مزایا یا فواید برند است که مبنای تصمیم گیری برای خرید آن واقع خواهد شد.به عبارت دیگر برند همان چیزی است که مخاطب با دیدن، شنیدن، حسکردن و یا هرگونه ارتباطی با آن بصورت مفهومی، دیداری یا لفظی صفات و ویژگیهای خود را در ذهن و قلب مخاطب تداعی میکند. برند شامل همه احساسات، ویژگی ها و مفاهیمی است که به یک نام گره خورده است؛ برند، برداشت افراد از یک نام است.
واژه برندینگ برای اولین بار در مورد گله های گاو به کار رفت. از آنجا که گاوهای ماده و گاوهای اخته (پرواری) شبیه به هم هستند، آنها را با داغ کردن از هم تشخیص می دهند. شرکتهایی که در یک صنعت واحد فعالیت می کنند، کما بیش مثل هم هستند. تنها یک برند استثنایی می تواند آنها را از رقبایشان متمایز نماید.
برندینگ بیش از یک نام یا لوگوی خاص و زیبا برای یک محصول یا خدمت است. برندینگ مسیری است که به واسطه آن مشتریان، محصولات یا خدمات یک شرکت را درک و تجربه می نمایند.
به طور کلی و از دیدهای مختلف، واژه استراتژی دارای معانی و کاربردهای متفاوتی از جمله طرح و نقشه (نوع مسیر اقدام آگاهانه و مورد نظر یک رهنمود یا مجموعه ای از آنها برای برخورد با یک وضعیت و یا الگو (نقشه پیش از اقدام) و … می باشد. با توجه به تحقیقاتی که در زمینه عملکردهای مدیریت به عمل آمده است، پنج شیوه اساسی برای اجرای استراتژی ها ارائه شده است. این شیوه ها شامل طیف وسیعی چون اعلام به کارکنان که استراتژی تدوین شده را اجرا کنند و در نهایت تربیت کارکنانی که توانایی تدوین و اجرای استراتژیهای منطقی را دارند می باشد. در هر شیوه، مدیر نقشی متفاوت ایفا می کند و از روشهای مختلف مدیریت استراتژیک بهره می جوید. این پنج شیوه را شیوة فرماندهی، شیوه تغییر سازمانی، شیوه مشارکتی، شیوه فرهنگی و شیوه پویا می نامند که در ذیل به شرح اجمالی هر یک پرداخته خواهد شد :
در این شیوه نحوه تعیین اهداف از بالا تعیین می شوند، نمودهای موفقیت آمیز بدون روش، معیارهای محصول گرا است. معمولاً سطح کمی از تلاش در گسترة سازمان در حین برنامه ریزی مورد نیاز است، در حین اجرا شامل نمی شود، دانش و قدرت اجرایی مورد نیاز مدیر اجرایی ارشد زیاد می باشد. شروط موفقیت این استراتژی عبارتست از:
2. در دسترس بودن اطلاعات دقیق و به هنگام و وجود ثبات منطقی در محیط.
3. اجتناب نمودن مدیر تدوین گر استراتژی از تعصبات شخصی و تأثیرات سیاسی اثرگذار بر محتوای استراتژی.
اشکال جدی این شیوه آن است که انگیزه ی کارکنان را کاهش می دهد. کارکنانی که احساس می کنند در فرایند تدوین استراتژی جایی ندارند به گروهی غیر مبتکر تبدیل می شوند. به هر حال این شیوه می تواند در سازمانهای کوچکتری که در محیط با ثبات فعالیت می کنند مؤثر باشد.
تاکنون مفهوم مدیریت ارتباط با مشتری در یک دوره متوالی زمانی از آغاز پیدایش تا کنون گسترش پیدا کرده است. مدیریت ارتباط با مشتری، یک راهبرد کسب و کار است که با پیشرفت فناوری تقویت میشود و از طریق آن، شرکتها به ایجاد ارتباطات سودمند بر پایه بهینهسازی ارزش دریافتی و ادراکی مشتریان میپردازند. در دنیای تجاری رقابتی امروز، مدیریت ارتباط با مشتری می تواند به عنوان راه حل نهایی هم برای مشتری و هم برای سازمان مطرح شود. این مسأله ثابت شده است که سرانجام ارتباطات، تمامی ابعاد رقابت سازمانی را معین می کنند : استراتژی های سازمان، فرهنگ سازمان، تاکتیک سازمان، افراد سازمان، سهم سازمان در بازار، رشد سازمان و ... .
ایده آل های مدیریت ارتباط با مشتری را می توان در مفاهیم اساسی تمرکز بر مشتری در مدیریت کیفیت جامع، دنبال کرد. بنابراین مشتریان موضوع اصلی می باشند. از این رو مشتریان مهم ترین دارایی های سازمان ها محسوب می شوند. چرا که هزینه جذب یک مشتری جدید پنج برابر بیشتر از حفظ مشتری راضی فعلی می باشد. ارتباط با مشتری یک جنبه کلیدی در حفظ و نگهداری مشتریان موجود و بدست آوردن یک مشتری جدید دیگر است. بنابراین تمرکز بر ارتباطات با مشتری یک نوع سرمایه گذاری است.
مشتری مرکز تمام آغازها در مدیریت ارتباط با مشتری است. باید میان مشتری و مصرف کننده تمایز قائل شویم، همچنان که تمایل داریم این دو واژه را به جای یکدیگر به کار ببریم. در حالیکه مصرف کننذه، استفاده کننده نهایی محصول یا خدمات می باشد. هر دو به یک میزان از توجه نیاز دارند. چگونگی برخورد کارکنان شرکت با مشتری می تواند سبب شکل گیری یا از بین رفتن ارتباط شود و سرانجام در سود بخشی تأثیر گذارد. در نتیجه مدیریت ارتباط با مشتری فراتر از مفهوم رضایت به تعهد است.
کارشناسان بازاریابی اظهار داشته اند که بخش بندی، هدف گیری بازار و جایگاه یابی در بازار بخش های بازاریابی استراتژیک هستند و چهار عنصر بازاریابی (قیمت، محصول، توزیع، ترفیع) بخش های بازاریابی تاکتیکی می باشند. در مدیریت ارتباط با مشتری علاوه بر چهار عنصر ذکر شده در بازاریابی، چهار عنصر دیگر به نام های ارتباطات، حفظ، مراجعه، بهبود و همچنین تکنولوژی را به آن ها اضافه می کنیم.
اما مدیریت ارتباط با مشتری چیزی بیش از این است. مدیریت ارتباط با مشتری شامل :